ارویناروین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

می نویسم برای شیرینی زندگیم...اروین

برای پسرم شیرینی زندگیم

 

 

 

تمام

 

نفسهای دیروز و امروزم و فردایم تقدیم تو...

 

دنیای اینروزای اروین

سلام اروین قشنگم اینقد حرف برا گفتن هست نمیدونم از کجا شروع کنم و چه طوری تمومش کنم.بذار اینجوری شروع کنم که واسه خودت آقایی شدی بزرگتر از سنت رفتار میکنی و اینقد مراعات منو میکنی که گاها فراموش میکنم تو فقط 3 سال داری تکه کلامت این شده که دوست دار م عاشقتم دیوونتم دیگه تو مهدم همه بچه ها یاد گرفتن و وقتی خانوم مدیرو میبینن میگن خانوم مدیر دوست دارم عاشقتم دیوونتم.یه آهنگی هست به نام مارال مارال که برا هرکی که دوست داری جایگزینه مارال میکنی و میگی سولماز سولماز سولماز عشقوه توشدوم سولماز.وقتی میگم حال ندارمو مریض میشم اسباب بازیاتو جمع میکنی تازگیام یاد گرفتی صندلی رو میکشی جلوی ظرفشویی و برام ظرف میشوری و میگی مثلا من مامان عادلم دارم ظرف م...
13 مرداد 1394

بعد یه غیبت طولانی

سلام پسر مهربونم سلام یکی یدونه ی مامانی وای که چقد دوست دارم  عاشقتم و روز به روز عشقم بهت بیشتر میشه و تو بیشتر دلمو میبری هرگز فک نمیکردم بتونم این همه دوس داشتن و عشقو تو دل کوچیکم جا بدم تو هم بدجوری حواست به منه وقتی یه اتفاق کوچولو برام میوفته همش تو فکرمی حتی میخوابیو بیدارم میشی سوال میکنی اونروزی دستمو با چاقو بریدم صبح وقتی بیدار شدی و نشستی سر میز صبحونه سریع پرسیدی مامانی دستت خوب شد وای که انگار دنیا رو بهم دادن . از دنیای اینروزات بگم که آرومترینی برام. وقتی کار خونه انجام میدم میای کمکم و هر چی میگم گوش میکنی وقتی میای اسباب بازیاتو بریزی تا میگم ببین مامان مریض میشه خسته میشه اونوقته که مکث میکنی میگیی مامان جمع...
24 فروردين 1394

تولد تولد تولدت مبارک

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس ...
4 اسفند 1393

تولد مامانی

سلام دنیای من و امسال سومین سال هست که تولدم را در کنارت جشن میگیرم و این جشن سه نفره  با وجود تو شده یه جشن بزرگ. امسال تولدم یه حس دیگه بود چون تو دو روز گیر داده بودی به تولد و گریه ویکردی که کیک بخریمو شمعه بزرگ و کوچیک شب تولدم کلی خودتو خوش تیپ کردی و قبل اینکه بابا برسه کلی رقصیدی  و من ازت فیلمو عکس گرفتم و تا اینکه بابا رسید با اومدنه کیک و شمع ذوق و شوقت چن برابر شد و باز کلی رقصیدیو کلی عکس گرفتیم و به افتخارت یه 6 باری شمع فوت کردیم و کلی بهت خوش گذشت ممنونم عزیم به خاطر اینهمه ذوق و شوقت برا تولدم بوسسسسسسسسس
8 بهمن 1393

دنیای اینروزای ما

سلام به شیرینترینم هر روز که میگذره بیشتر از دیروز دوست دارم و لبریز از عشقت .مادر بودن چه دنیایی بوده الهی که نصیب همه خانوما بشه دنیایی که با تمام سختییاش شیرینه گاها احساس میکنم پر عشقم میخوام بهت بفهمونم این حسمو اما زبانم عاجزه وقتی میام دفتر صدات تو گوشمه که میگی مامان بهت کمک میکنم مریض نشیا و هزاران شیرین زبونی دیگه قربون مهربونیت.اگه خیلی آروم چیزی بهت بگم خیلی منطقی میپذیری و اگه هم نپذیری بعد 5 مین میای میگی ببخشید و مطابق میل من رفتار میکنی . از جمله شیرین زبونیات مامان دوست دارم عاشقتم- مامانی من پسر خوبیم اذیتت نمیکنم - مامانی میخوام قوجیت کنم و .... اینروزا صبح میری مهد و منم به خیال تو میرم کارخونه آخه اگه بدونی میام دف...
24 دی 1393

آلبوم عکس پاییزه

اروین بعد یه حموم گرم  اینم از ژستای جدید اروین اروین در عزای حسین(تاسوعای حسینی) یه شب برفی پاییزی تولد بابایی واما اولین نقاشی هدفدارت ماهییییییییییی ذوقی که مامان بعد دیدن این کرد وصف ناشدنی بود واینم از شیطنتایی که خونه دایی افشین میکنین به خاطر این کارس ساعت 1شب گریه میکنی بریم خونه ی دایی افشین       ...
10 دی 1393

تولد بابایی

تولد تولد تولدت مبارک بیا شمع هارو فوت کن که 100 سال زنده باشی این شعری بود که روز تولد بابایی براش پشت تلفن خوندی وشبم که نیومدین دنبال مامان مامان تو سرما رفت کیکو گرفت و اومد وای که چه ذوقی کردی تا کیکو دیدی و دیگه شامم نخوردیمو مراسم تولدو برگزار کردیم اروین دوست داشتنیم انقدر خوشحالم وقتی تو خوشحالیو ذوق میکنی خلا صه به بابا امون ندادیو کلی عکس انداختیو کیکو بریدیو شمعو فوت کردی و از همه مهمتر کادوها رو باز کردی  و اما کادوی تو برا بابت یه شلوار جین خوشگل بود که شاید یه کوچولو از زحماتشو شاید جبران کنیم و مامانیم یه کاپشن خوشگل براش خریده بود وای که چه ذوقی میکردی وقتی بازشون میکردی انشالا پستای بعد عکساشو میذارم  بابایی...
24 آبان 1393

اروین و عزای حسین

امسال اروین جونی محرم رو بیشتر از سال قبل درک میکرد براش یه کم سنگین بود اما سعی میکر د   تو اون دل کوچیکشهمه چیو بدونه و از همه چی سردر بیاره . امسالم نذرمو ادا کردمو پیرهن مشکی تنت کردم یادمه مادرمم تا محرم میشد لباسای مشکی تنمون میکرد و میگفت افتخارم تو زندگی اینه که حسینی باربیایین که الحمدالله هم چنین شد اما حیف که... بگذریم حالا پیرهن مشکی رو که میپوشیدی بهت میگفتن چرا اینو پوشیدی میگفتی شهید شده میگفتن کی میگفتی حسین حسین و چنان با علاقه برنامه هارو دنبال میکردی که انگار که سالهاست  با این دسته ها همراهی اما عزیز دلم امید وارم ما روببخشیبخاطر دروغی محرم گفتیم که بابایی داره میره پیش دوستش ،دوستش مریضه و بیمارستانه چون اگه م...
24 آبان 1393

شاهزاده ی مامانی به برنامه ی جدیدشم عادت کرد

سلام پسر ناناز من عشق ناتموم من ،اینروزا هوا سرد شد و تو رو بعد از ظهر که میاوردم دفتر و میرفتی بیرون بازیگوشی میتر سیدم سرما بخوری و تصمیم گرفتم یه فکر اساسی برات بکنم به این خاطر  تصمیم گرفتم بعد از ظهرا بیام سر کار  و صبح ها خونه باشم تا تو رو بعد از ظهر ببرمت مهد و بابایی ساعت 4.30 بیاد بقول خودت ور بداردت و برین خونه از شنبه این طرح شد دو سه روز اول تا هفیمه جون (فهیمه جون)ساعت 3 میخواست بره خونشون تو بیقراری میکردیو نمیذاشتی بره و گریه میکردی ولی این دو روزه آخر عادت کردی و این خیلی خوبه صبح ها کلی وقت داریم باهم باشیم و بعضا که بیرون کار ندارم تا 2و3 باهمیم بعدشم میری مهد و بابا میاد دنبالت میرین خونه وانگار کلی بهت خوش میگذ...
8 آبان 1393